روز آتش نشانی
سلام عزیزم, نفسم, یکی ی دونم دیروز ظهر بعداز جشن مهدتون وقتی اومدم دنبالت زری جون ازم پرسید خانم حجاران آقای حجاران نمیتونن کاری بکنن که ماشین آتش نشانی بیاد مهد و آژیری بکشن و ... چون پارسال با کلی نامه نگاری و .. بچه هارو بردیم مهد و اتش نشانی رو دیدن ولی خیلی هماهنگی سخت بود و خیلیم جالب نبود. منم به بابا زنگ زدم و بابا هم قبول کردن و گفتن فقط فردا ی ربع قبل بهم زنگ بزنین. زری جون (مدیر داخلی مهد) ساعت ده و نیم امروز به بابا زنگ زده بودن و بابا بهشون گفته بود ی آتیش کوچیک با دو تا تیکه چوب جلو در مهد درست کنید تا بیام. ناگهان ماشین آتش نشانی بوق بوق کنان میرسه در مهدو همه ی بچه ها هم که از قبل جلوی در واساده بودن و شما دخت...
نویسنده :
عاشق غزل
21:32